آنیتاآنیتا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

ماجراهای آنیتا

ماجراهای من و بابام

هفته پیش یک روز از صبح تا مامان بیاد من پیش بابا موندم،به من که خیلی خوش گذشت ولی به بابا نميدونم اولش که فوری بیدار شدم و بابا فکر کرده بود که وقت صبحانه خوردنم شده و بهم نون وچاب داد ولی من گریه کردم و نخوردم آخه بابا جون من هنوز خوابم می آمد خلاصه بابا خودش فهمید و بهم شیر داد و من خوابیدم تا ساعت 11بعدش که بیدار شدم تا میتونستم شیطونی کردم ونگذاشتم بابا هیچ کاری بکنه. موقع غذا خوردم هم حسابی به خدمت بابا رسیدم و سوپم رو پوف کردم و آشپزخونه رو پر از سوپ کردم. راستی یادم رفت بگم که در کمال نامردی دو بار پوشک کثیف کردم و بابا که تا حالا از این کارا نکرده بود مجبور شد که منو بشوره و پوشک تنم کنه البته بماند که موقع شستن چه بلایی سرش...
16 خرداد 1393

خبر خبر خبر

در تاریخ 93/2/23 من برای اولین بار تونستم از میز بگیرم و بلند بشم که این واقعه با دست و هورااااا و خوشحالی همه همراه بود اینم عکسش که دقیقا مربوط به همون لحظه ست اینجا هم چشم مامان رو دور دیدم وایستادم و دارم روی میز رو بهم میزنم بعضی وقتا هم شیطونی نمی کنم مثلا توی خواب ...
1 خرداد 1393

من میشینم

من دیگه میتونم بشینم البته 1 ماهی میشه اما یادم رفته بود بگم اینجوری مستقل تر شدم و گاهی وقتا که مامان کار داره میشینم و بازی می کنم که طبق قانون من زمان بسیار کوتاهی و بعدش دوباره سر و صدام در میاد و یکی باید بیاد با من بازی کنه اینجا هم نشستم دارم تلوزیون نگاه می کنم من الان 4 تا دندون دارم 2 تا بالا 2 تا پایین چند تا کار جدید هم یاد گرفتم مثلا زبون درازی! هر کی زبونشو برام در بیاره بیرون منم سریع زبونم رو در میارم سرعت سینه خیز رفتنم هم بیشتر شده و در یک چشم به هم زدن غیب میشم پا کوبیدن هم که فعالیت اصلیم هست و هر جایی که بفهمم صدا در میاد سریع میچرخم و با پاهام محکم میکوبم و همیشه داد مامان وبابا تو خونه بل...
1 خرداد 1393
1